من و خیال و تنهایی !!!

خط خطی های نلسون

من و خیال و تنهایی !!!

خط خطی های نلسون

یه شب عالی !!!

نازی ناز کن که نازت یه سرو نازه ...

شن های نرم ساحل !

نازی ناز کن که دلم پر از نیازه ...

صدای موج دریا !

کبک های مست غرورت سینشون نرم ...

بازم یه آدم گرسنه نصف ماه رو خورده ، اندازه یه گاز گنده

عالیه

واقعاً عالی

بجای فکر و خیال بشینی تلالو نور ماه رو تو آب دریا نگاه کنی

و دوست که داد میزنه : منو با تنهایی هام تنها بزار ، دلم گرفته ...

دلم گرفته ...

و رفیقت

بهترین رفیقت

یکم اونرتر داره تو آب راه میره

شایدم روی آب

اما شبای بی کسی یکی نمونده موندگار ...

پاهامو فشار میدم به زمین تا سردی و نرمی شنا رو بیشتر احساس کنم

شایدم به خاطر اینکه یه رد پا از خودم به جا بذارم تا نفر بعدی که از اونجا رد میشه پیش خودش فکر کنه که این رد پای کیه ؟!

یکی نمونده از هزار ...

جای خیلیا خالیه

خیلیا

یکیشم تو !

بهترین رفیقم : عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد .

دوست صمیمیم : داستان زندگی من قصه ای است که متن آن وجود توست و پایان آن نبود تو .

یه دوست : زندگی آنچه است که می خواهی ، پس همان باش که هستی .

بهترین رفیقم :

زندگی هم رنجِشَه هم دردشَه          زندگی به قدر دنیا گنجِشَه

و در آخر

گم شد و به قصه پیوست

نه !

خاطره !

.......................................................................................

روز بعدش :

اونیکی رفیقم : دوست دارم عزیزم ( قول دادم از ته دل بنویسم ، معلوم نیست مخاطبش کیه )

پی نوشت :

  1. یه مسافرت یه هفته ای
  2. گفته بودم از لب ساحل بهت اس ام اس میدم و این اتفاق دقیقا ساعت 18 : 2 دقیقه 11 / 11 / 2009 بود .

آرزوهام !!!

امشب یاد آرزوهام افتادم

اینکه چقدر دوست دارم با یه موتور برم به مسافرت

اونم تنها

چله نشینی درویش ها رو تجربه کنم

یا اینکه با پای پیاده جاده سانتیاگوی کتاب کیمیاگرو برم

با وجود اینکه دقیقاً نمی دونم همچین جاده ای واقعاً وجود داره یا نه

و ...

جرئت می خواد !

.......................................................................................

پی نوشت :

  1. مرسی آقای مخملباف
  2. امروز تولد متینه ( یه سالش شد )
  3.   به دنبال کدامین قصه و افسانه میگردی

                                              در این بیغوله رد پایی از یاران نمیابی

       چراغ شیخ شد خاموش و این افسانه روشن شد

                                              که در شهر ددان میراثی از انسان نمیابی

صحنه نگه داشتن قطار تو فیلم فریاد مورچگان ، واژه حماقتو یادم میاره  !

وقتی پرسی فیلمه Green Mile رو میبینم پیش خودم میگم بازم حماقت !

یا موقعی که مردِ فیلم The Last Kiss به نامزدش خیانت میکنه !

و الان دارم فک میکنم چرا هیچوقت خودمو یه احمق فرض نمی کنم ؟!

.......................................................................................

پی نوشت :

  1. دقت کردین چقد راحت دروغ میگیم ؟! راستی چرا اینجوریه ؟!
  2. دیدن یه فیلم پر از سوال و جواب چقد به آدم انرژی میده
  3. از Notes موبایلم اومدم بیرون

بعضی وقت ها میتونی بنویسی

بعضی وقت ها نه !